روز من

خاطره

روز من

خاطره

شب سوم

سلام

نمی دونم چرا آرزوم برآورده نمیشه.اگه آرزوم برآورده شه تمامه این شک و تردیدا تموم میشه

شاید هم نشه و من تنها تر از الان بشم

هیچ کاری از دستم برنمیاد که زودتر به آرزوم برسم

به شدت احساسه تنهایی می کنم از اینکه همه چی اینقدر سخته احساسه درموندگی می کنم هیچ کس درک نمی کنه

یه چیزیو نمی خواستم بگم ولی یه گوچولو حس می کنم یکیو خیلی دوست دارم

ولی ازم خیلی دوره تقریبا اون سر کره زمین

آرزو دارم زودتر بیاد بیبنم همونی که من شناختمش هست یا نه ولی خیلی کار داره نمی ذارن بیاد

امشب کلا هوای گریه دارم

فردا هم یه جنگ در راهه که حس می کنم شکست می خورم

خدایا خسته ام می خوام کنارم باشه

شاید یه روز داستانه این آدمه مه اینقدر دوسش دارم رو گفتم از اوله اول

روز دوم ـ قسمت دوم

به اون بنده خدا که 5شنبه باید بشینه به حرفای منطقی و بی احساسه من گوش بده و کامل قطع امید کنه فکر می کنم آرزو می کنم کاش از آدمی که عاشقشه بدش بیاد کاش بتونم یه جوری توی مخش کنم آخه آدم ، انسان برو دنباله یکی که قدر تو رو بدونه(من که کامل نمی شناسمش ولی به نظر دوست خوبی میومد)

بابا جوونا با یکی دوست میشین وعده سرخرمن ندین حرفای عاشق کش نزنین(قدیما عشوه عاشق کش بود) نتیجش میشه این باید برید یه بزرگتر (که من باشم)رو صدا کنید که بیاد این حرفایی که یه روز با لذت تمام پاشیدین توی صورت طرف رو یا یه سطل ماست قشنگ ماست مالی کنه

روز دوم

سلام

مهمونی خوش گذشت کلی چرت و ژرت گفتیم و خندیدیم انگار هیچ وقت قرار نیست بزرگ شیم

گر چه الان هم سنی نداریم که بخوایم جز بزرگا حساب شیم


۵شنبه یه کار سخت باید بکنم.باید یه کسی متقاعد کنم که دوست داشتن بزاره کنار(البته نه دوست داشتنه منُ دوست داشتنه یکی دیگه )رو ازم خواسته مثل یه دوست کمکش کنم ولی من باید ناامیدش کنم

آخه چجوری اینکارو بکنم؟

خدایا کمکم کن که کمکش کنم آزاد شه.از بند یه علاقه یه طرفه