امروز در رحمت به روم باز شده
یه سری از دوستای قدیمی یادم کردن.کسایی که شاید انتظارشونو نداشتم.کسایی که فراموش شده بودن.فراموشم کرده بودن.ولی انگار یه دفعه حس کرده بودن من انگار دوست خوبی بودم
البته بگم منم سراغی ازشون نگرفته بودم توی این مدت
فردا به یه مهمونی دعوت شدم.بازم یه سری دوستای دورانه مدرسه
با این که یه جورایی از هم خیلی دور شدیم ولی با هم بودنمون یه حال و هوای خوبه
به نظرشون من کلی اخلاقم عوض شده.یعنی یه جورایی شیطون شدمالبته نظرشون درسته چون دیگه اصلا اونجوری نیستم که قبلا بودم
سلام
می خوام خودمو معتاد کنم به نوشتن
نوشتنه روزام.شاید اینجوری دیگه احساس تنهایی نکنم.بتونم اینجا وقتمو بگذرونم هر چقدر هم دلم خواست قر بزنم کسی هم نتونه چیزی بهم بگه
البته امروز خوشحالم.از صبح انرژی گرفتم ولی خب چون روز تعطیل و من هم کلا روزای تعطیل این مخمو تعطیل می کنم همه انرزیم تلف میشه
زود برمیگردم