-
شب سوم
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 22:30
سلام نمی دونم چرا آرزوم برآورده نمیشه.اگه آرزوم برآورده شه تمامه این شک و تردیدا تموم میشه شاید هم نشه و من تنها تر از الان بشم هیچ کاری از دستم برنمیاد که زودتر به آرزوم برسم به شدت احساسه تنهایی می کنم از اینکه همه چی اینقدر سخته احساسه درموندگی می کنم هیچ کس درک نمی کنه یه چیزیو نمی خواستم بگم ولی یه گوچولو حس می...
-
روز دوم ـ قسمت دوم
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 00:21
به اون بنده خدا که 5شنبه باید بشینه به حرفای منطقی و بی احساسه من گوش بده و کامل قطع امید کنه فکر می کنم آرزو می کنم کاش از آدمی که عاشقشه بدش بیاد کاش بتونم یه جوری توی مخش کنم آخه آدم ، انسان برو دنباله یکی که قدر تو رو بدونه(من که کامل نمی شناسمش ولی به نظر دوست خوبی میومد ) بابا جوونا با یکی دوست میشین وعده سرخرمن...
-
روز دوم
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 21:43
سلام مهمونی خوش گذشت کلی چرت و ژرت گفتیم و خندیدیم انگار هیچ وقت قرار نیست بزرگ شیم گر چه الان هم سنی نداریم که بخوایم جز بزرگا حساب شیم ۵شنبه یه کار سخت باید بکنم.باید یه کسی متقاعد کنم که دوست داشتن بزاره کنار (البته نه دوست داشتنه منُ دوست داشتنه یکی دیگه )رو ازم خواسته مثل یه دوست کمکش کنم ولی من باید ناامیدش کنم...
-
روز اول ـ قسمت دوم
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 21:01
امروز در رحمت به روم باز شده یه سری از دوستای قدیمی یادم کردن.کسایی که شاید انتظارشونو نداشتم.کسایی که فراموش شده بودن.فراموشم کرده بودن.ولی انگار یه دفعه حس کرده بودن من انگار دوست خوبی بودم البته بگم منم سراغی ازشون نگرفته بودم توی این مدت فردا به یه مهمونی دعوت شدم.بازم یه سری دوستای دورانه مدرسه با این که یه...
-
روز اول
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 12:01
سلام می خوام خودمو معتاد کنم به نوشتن نوشتنه روزام.شاید اینجوری دیگه احساس تنهایی نکنم.بتونم اینجا وقتمو بگذرونم هر چقدر هم دلم خواست قر بزنم کسی هم نتونه چیزی بهم بگه البته امروز خوشحالم.از صبح انرژی گرفتم ولی خب چون روز تعطیل و من هم کلا روزای تعطیل این مخمو تعطیل می کنم همه انرزیم تلف میشه زود برمیگردم